منو اصلی
  صفحه اصلی
  تبلیغات
  تماس با ما
تبلیغات
موسیقی بی کلام
ابزار وب مسترها
  ابزار مجله در وبلاگ
  گوگل پلاس در وبلاگ
  شمارنده مطالب
  پازل وبلاگ
  تولبار حرفه ای
  ابزار پرش به بالا
  ذکر ایام هفته
  استخاره آنلاین
  سخنان بزرگان
  نمایش رتبه گوگل
  وضعیت آب و هوا
  اوقات شرعی
  فونت های زیباسازی
  کدهای زیباسازی فلش
  فال روزانه
  فال حافظ
  فال کلیکی
  فال انبیا
  طالع بینی ازدواج
  طالع بینی هندی
  عشق سنج آنلاین
  موسیقی لایت در وبلاگ
  ساخت موسیقی آنلاین
  ساعت های فلش
  ابزار فرم تماس با ما
  چت روم
  تصاویر تصادفی
  تصاویر زیباسازی
  لودینگ وبلاگ
  جستجوگر گوگل
  تعیین وضعیت یاهو
  ساخت ایمیل آیکون
  تقویم رومیزی
  تغییر شکل موس
  نمایشگر آی پی
  تعبیر خواب
  نمایش تاریخ
  بارش برف در وبلاگ
  پرواز بادکنک در وبلاگ
  پرواز حباب در وبلاگ
  قطرات شبنم در وبلاگ
  ابزار مبدل تاریخ ها
  جملات عاشقانه تصادفی
  جملات تصادفی شریعتی
  حدیث تصادفی
  اس ام اس تصادفی
  دانستنی های تصادفی
  مترجم گوگل
  معرفی وبلاگ به دوستان
  سرویس whois دامنه
  ابزار ار اس اس ریدر
  کد آپلود عکس
  دیکشنری آنلاین
  ساخت صفحات پاپ آپ
  ساخت تصاویر ثابت
  روزنما با مناسبت ها
  لحظه شمار غیبت امام زمان
  کدهای کاربردی
آرشیو قالب ها
لوگو اسپانسر
رپورتاژ ها
  علل اصلی خرابی گیربکس s5 چیست؟
  بروکر آلپاری
  دانستنی های مهاجرت به قبرس شمالی و اروپایی
  خشکسالی کشاورزی در ایران
  استخراج ارز دیجیتال چیست و چگونه انجام می‌شود؟
  پارمیس تولید کننده نرم افزارهای مالی و اداری در ایران
  با بررسی تخصصی دوربین آیفون 15 پرو شناخت کاملی از آن خواهید داشت!
  مهاجرت به قبرس شمالی از طریق خرید ملک
  رفع ارور خطا در بازی خدای جنگ یک
  5 مرحله ایجاد کسب و کار آنلاین
  قبرس، مقصدی ایده آل برای مهاجرت
  كامپوزيت ونير
  فستیوال های قشم
  معرفی نرم افزارهای مالی و حسابداری پارمیس



پنل اس م اس رایگان
صفحه اصلی » عکس بیوگرافی خوانندگان ایرانی » رازهای زندگی رضا صادقی که نمی‌دانستید + عکس

موفقیت برای رضا صادقی بندری می‌زند!!گوشه های ناگفته از زندگی پادشاه رنگ ها

رضا صادقی یكی از پرطرفدارترین خواننده‌های پاپ ایران است. خواننده‌ای كه راه سختی را طی كرد تا به این‌جا رسید. خواننده‌ای شهرستانی با صدایی خاص و سبكی متفاوت كه در تهران همان‌قدر او را دوست دارند كه در بندر. رضا صادقی زندگی پرفراز و نشیبی داشته كه گزیده‌ای از آن را در اینجا می‌خوانید.

یك

مهتاب بود. باد در كوچه‌های گلی تاریك می‌پیچید. پنجره خانه‌های كاهگلی یكی‌یكی تاریك می‌شد و خبر از خواب آرام ساكنان می‌داد. جیرجیرك‌ها در كوچه‌ها آواز می‌خواندند و باد صدای عوعوی سگ‌ها را از كوچه‌ها می‌گذراند و به خانه‌ها می‌رساند. ساعتی كه از شب گذشت، غیر از یكی از پنجره‌های خانه‌ای كوچك كه حیاطی نقلی داشت با یك نخل كه خرماهای آن را تازه چیده بودند، پنجره روشنی در كوچه باقی نماند. از آن پنجره صدای گریه كودكی می‌آمد و با تاریكی شب و آواز جیرجیرك‌ها می‌آمیخت. صدای گریه وقتی آرام می‌شد كه صدای لالایی اوج می‌گرفت. پشت پنجره مادری برای كودك بیمارش آواز می‌خواند و خواهر و برادرهای كودك كنار آن‌ دو نشسته بودند و به سرنوشت تلخی فكر می‌كردند كه روزگار برای كودك رقم زده. رضای كوچك تازه از بیمارستان برگشته بود. مریض شده بود و مادر او را برای درمان برده بود.

– این قرص‌ها رو بخوره، این آمپول رو هم بزنه. خوب می‌شه.

مادر رضا قرص‌ها و آمپول را از داروخانه گرفت. آمپول را به پرستار داد و رفت پشت پرده، بدون این‌كه بداند این آمپول برای همیشه سرنوشت پسرش را عوض خواهد كرد. بعد از آمپول حال رضا بد شد. مدتی گذشت تا فهمیدند آمپول اشتباه بوده. آمپول عوارض جبران‌ناپذیری داشت. رضا را فلج كرد و تا آخر عمر، لذت دویدن و خرامیدن را از او گرفت. رضا برگشته بود خانه و با صدای لالایی مادر خوابش برده بود. پنجره روشن آن خانه تا نزدیكی‌های صبح خاموش نشد.

دو

رضای كوچك كنار ایستاده و به بازی بچه‌ها نگاه می‌كند. پسرهای كوچه همه جمع هستند. دمپایی‌ها را از پا درآورده‌اند، با عرق‌گیر و شلوارهای كوتاه، 2 تكه آجر 2 طرف كوچه گذاشته‌اند و با توپ پلاستیكی 2لایه، یك لایه قرمز و یك لایه آبی، فوتبال بازی می‌كنند. عباس توپ را از زیر پای حمید درمی‌آورد، علی عباس را به زمین می‌زند و می‌دود. خاك كوچه از جای قدم‌هایش بلند می‌شود و توپ همراه او تا دروازه می‌دود. محمد پایش را پیش می‌آورد تا جلوی توپ را بگیرد، اما نمی‌تواند. توپ از بین پای او و از بین آجرها رد می‌شود و صدای فریاد بچه‌ها بلند می‌شود: «گـل!»رضا كنار ایستاده و به عصاهایش تكیه كرده است. رضا به پاهایش نگاه می‌كند و به بچه‌ها كه باز دارند چابك و سبك دنبال توپ می‌دوند. رضا اما دلش فوتبال بازی كردن نمی‌خواهد. او هیچ وقت به بچه‌هایی كه پای سالم دارند و می‌دوند حسودی‌اش نمی‌شود. چیزی كه رضا را محسور كرده، فوتبال و بازی نیست. رضا صدایی شنیده و دلش رفته. او آرزوی داشتن یك ساز را دارد.‌ سازی‌ كه بنشیند، رضا او را در آغوش بگیرد، بنوازد و غصه‌های كودكانه‌اش را با صدای آن سهیم شود. رضا به بازی بچه‌ها نگاه می‌كند و به ساز نداشته‌اش فكر می‌كند.‌ سازی‌ كه آرزویش است. آرزویی كه زندگی‌اش را عوض خواهد كرد. اما رضا می‌داند به این زودی و با این وضع مالی خانواده، حالا حالاها باید آن را فراموش كند.

سه

تهران، خیابان آزادی، طبقه ششم یك ساختمان قدیمی در خیابان اسكندری. خانه رضا اینجاست. او تازه از بندرعباس به تهران آمده و این خانه كوچك و نمور را برای زندگی پیدا كرده. پولش به خانه دیگری نمی‌رسد. رضا با كهنگی و كوچكی خانه مشكلی ندارد. تنها سختی او بالا رفتن از این همه پله است. 16 پله اول را بالا رفته و به نفس‌نفس افتاده. می‌داند كه چاره‌ای ندارد و مجبور است سعی كند. نفس عمیقی می‌كشد، عصا را می‌گذارد روی پله بالایی، وزنش را روی آن می‌اندازد و تنش را بالا می‌كشد. پای اول بالا رفت. حالا نوبت پای بعدی است. عصای چپ را روی پله می‌گذارد و آن پایش را هم بالا می‌كشد. حالا باید از اول شروع كند تا یك پله دیگر بالا برود. یك پله می‌شود 16 پله و به طبقه دوم می‌رسد. بعد سوم و چهارم و پنجم و ششم در پیش است، رضا می‌نشیند. عصا را كنار می‌گذارد و خستگی در می‌كند. فكر می‌كند دیگر نمی‌تواند. 100 پله را باید هر روز پایین و بالا برود. آن هم با این پاها كه یاری‌اش نمی‌كنند. اما نه. حالا وقت پشیمانی نیست. رضا به بندرعباس فكر می‌كند. به این‌كه هر چه می‌توانست را آن‌جا آموخته و حالا نوبت پایتخت است كه فتحش كند. رضا در بندر هم می‌توانست ساز بزند و هماهنگ بسازد. آلبومی منتشر كرده بود و خیلی‌ها او را می‌شناختند. اما بندر دیگر برای او كوچك شده بود. او فكرهای بزرگ‌تری در سر داشت. بخش زیادی از آرزویش باقی بود و می‌دانست كه برای آن مجبور است تلاش كند. حتی اگر این تلاش بالا رفتن و پایین آمدن هر روزه از 100 پله نفس‌گیر باشد. نفسی تازه می‌كند، عصا را روی پله بعد می‌گذارد و خودش را بالا می‌كشد.

چهار

رضا دارد لباس می‌پوشد. پیراهن مشكی‌اش را تن می‌كند. شلوار مشكی، جوراب‌ها و كفش‌های مشكی براقش را می‌پوشد. موهایش را محكم می‌بندد و شال‌گردن مشكی‌اش را دور گردن می‌اندازد. ریشش را شانه می‌زند، عصاها را برمی‌دارد و راه می‌افتد. امشب برای خواندن در یك عروسی دیگر قرار گذاشته. این كار را دوست ندارد اما مجبور است. خرج زندگی در تهران بیشتر از این حرف‌هاست. باید اجاره خانه را بدهد، خرج خورد و خوراكش را دربیاورد و در عین حال راهی برای پیشرفتش باز كند. نوازنده و استودیو در تهران بیش‌ از تصورش خرج برمی‌دارد. رضا راه می‌افتد. پایش را كه به مجلش می‌گذارد صدای تشویق بلند می‌شود. او را می‌شناسند و دوستش دارند. رضا میكروفون را دست می‌گیرد و می‌خواند. مردم همراهی‌اش می‌كنند و رضا به روزی فكر می‌كند كه می‌تواند روی استیج بخواند. چشم‌هایش را می‌بندد و صدای طرفداران را می‌شنود. قند توی دلش آب می‌شود. مردم ترانه‌هایش را به یاد دارند. چشم‌هایش را باز می‌كند و می‌فهمد كجاست، دلش می‌گیرد. دلش از اتفاقات بدی كه در تهران برایش می‌افتد می‌گیرد. صفای همشهری‌هایش این‌جا نیست. رضا به این مردم عادت ندارد. فكر می‌كند مجبور است عادت كند. باید بتواند گلیمش را از آب بیرون بكشد. باید با همه این‌ها كنار بیاید تا بتواند كار كند. باید روحیه‌اش را حفظ كند. باید قوی باشد. باز چشم‌هایش را می‌بندد و خودش را روی استیج تصور می‌كند. می‌خواند و مردم را به شوق می‌آورد.

پنج

رضا در خانه جدیدش نشسته و به آهنگی خوب برای ترانه جدیدی فكر می‌كند كه به تازگی سروده. رضا برای آلبوم‌هایش محتاج هیچ‌كس نیست. خودش می‌تواند شعر بگوید و آهنگ بسازد. رضا تلفن جواب می‌دهد. درباره قراردادی جدید است. رضا نمی‌پذیرد. او با سبك جدیدش، ترانه‌های ساده و لباس مشكی پرطرفدارش آن‌قدر معروف شده كه خیلی‌ها دوست داشته باشند با او كار كنند. رضا موسیقی را خوب می‌شناسد و فقط بهترین‌ها را می‌پذیرد. رضا بی‌حاشیه است. فكر می‌كند باید با جایی مصاحبه كند و این شایعه عجیب و غریب مشكی‌پوشی‌اش كه نمی‌داند از كجا آمده را تكذیب كند. هر وقت به آن فكر می‌كند عصبی می‌شود. شایعه شده او با همسرش در جاده تصادف كرده. خودش فلج شده و همسرش را از دست داده و از آن به بعد مشكی می‌پوشد. رضا فكر می‌كند باید بگوید كه مشكی برای او عزا نیست. فقط یك پرچم است. نمادی كه او را متمایز می‌كند.

شش

رضا روی استیج ایستاده. نور صحنه روشن است و مردم را درست نمی‌بیند اما می‌داند كه چند نفرند. نفس‌های‌شان را حس می‌كند.

من، رضا صادقی عاشقتونم!

صدای تشویق جمعیت فراتر از تصورش است. رضا به نوازنده‌های بندری‌اش اشاره می‌كند. همه آماده‌اند. میكروفون را بالا می‌گیرد.

مشكی رنگ عشقه.

میكروفون را رو به جمعیت می‌گیرد. صدای مردم بلند می‌شود.

مث رنگ چشای مهربونه.

او مثل یك سلطان روی سن ایستاده. مردم ترانه‌هایش را حفظ هستند. هم در كنسرت‌ها دیده و هم در كوچه و خیابان بارها و بارها شنیده. شروع به خواندن می‌كند و همه او را همراهی می‌كنند. رضا می‌داند چطور هوادارانش را راضی كند. می‌داند كه باز هم مثل همیشه مردم راضی به خانه برمی‌گردند. رضا به مادرش فكر می‌كند. به خانه‌ای كه در گذشته داشتند و به خانه‌ای كه الان دارند. رضا به فیلم «بی‌خداحافظی» فكر می‌كند. فیلمی كه قرار است بر مبنای سرگذشت عجیب و سخت زندگی او ساخته شود و خودش قرار است در آن بازی كند. رضا می‌داند كه در پایان راه نیست. ترانه آخر را می‌خواند. مردم یك لحظه هم آرام نمی‌مانند. چند بار می‌رود و می‌آید تا بالاخره كنسرت را تمام می‌كند. رضا خوشحال است و راضی. هیچ‌چیز نتوانسته جلوی او را بگیرد. او زندگی را شكست داده. سوار پورشه مشكی‌رنگش می‌شود و روشن می‌كند. صدای تشویق‌ها هنوز توی گوشش است. نفس عمیقی می‌كشد و راه می‌افتد. باید تا مهرشهر كرج رانندگی كند.


نوشته شده توسط : مدیر | در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ ساعت ۰۲ :۴۸ : ۱۰


دسترسی سریع
قالب های 3 ستونه
قالب های 2 ستونه
ابزار وبلاگ نویسان
آموزش وبلاگ نویسی
گالری عکس
آپلود عکس
بازی آنلاین
موسیقی لایت
بازی آنلاین

بازی آنلاین 660 بازی
بازی های دخترانه 16 بازی
بازی های ورزشی 97 بازی
بازی های تیراندازی 124 بازی
بازی های فکری 209 بازی
بازی های اکشن 126 بازی
بازی های مسابقه ای 50 بازی
بازی های متفرقه 38 بازی
بازی های محبوب

لینک ها
بک لینک شما در این مکان
کلیه حقوق متعلق به سایت نایت اسکین می باشد © Night-Skin.com 2004 - 2024