رضا عطاران، بازیگر و كارگردان خوشقریحه تلویزیون و سینما با نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «خوابم میآد» به تجربه جالبی در زمینه كمدی دست زده است. شخصیتها و ارتباط آنها با یكدیگر در این فیلم از جذابیتهای این نوع كمدی محسوب میشود و او به به عنوان بازیگر ـ كارگردان شروع امیدواركنندهای داشته است.
او می گوید فیلم «خوابم می آد» یک تجربه اولیه بود که در آن تجربیات دیگری رقم خورد.
عطاران که معتقداست سینما یعنی اجرا، می گوید: برای من یك چیزی در قصه خیلی مهم بود. این كه یك انسان در شرایط اجتماعی سالم مانده. این كه سالم بودن خیلی سخت است.
مشروح این گفت و گو را در زیر می خوانید.
تاكنون در حیطه طنز و كمدی در تلویزیون چند كار شاخص از شما دیدهایم. حالا هم در «خوابم میآد» كارگردانی سینما را با یك فیلم كمدی شروع كردهاید. این رویكرد عامدانه بوده؟ و آیا به این خاطر است كه در تجربیات قبلی حساب خود را پس دادید و دیگر نخواستهاید در كار اول سینمایی ریسك كنید و وارد حیطههای دیگر بشوید؟
من به خیلی از آن چیزهایی كه شما گفتید، فكر نكردم. معمولا اگر سوژهای، فكری و متنی، انگیزه برای كاركردن به من بدهد، آن كار را انجام میدهم. حالا چنین شرایطی برای ساخت این فیلم سینمایی برایم به وجود آمد. احساس كردم در این فیلم به صورتی میتوانم مانور بدهم كه هم شبیه به كارهایی كه در تلویزیون انجام دادم، باشد و هم نباشد. البته از نظر من این نكته خیلی خوب بود.
چطور؟
یعنی هم میشد ویژگیهایی كه در كارهای تلویزیونی از من دیده شده در این كار دیده بشود و هم نشود. یعنی از همانها برای جلب تماشاگر استفاده یا سوءاستفاده كنم و در عین حال تجربیات جدیدی به آنها اضافه كنم. حالا دیگر میدانم در چه بخشی بهتر میتوانم قصه را پرورش بدهم و چه نوع كاری بیشتر توجه مخاطب را جلب میكند. درواقع محك خوبی برای خودم بود. فهمیدم باید سعی كنم كارهایی را كه در تلویزیون كردهام، تكرار نكنم و حرفهایم را با فرم تازه و قابل توجه بیان كنم. با این نگاه تا امروز معدل كارم خوب بوده است. یعنی جوابهای خوبی از منتقدان و مردم گرفتم و فعلا از كارم راضی هستم.
حتماً میدانید فیلمهای كمدی خوشساخت بعد از انقلاب چندان زیاد نیستند، از نمونههای خوبش میتوانم به اجارهنشینها، آدمبرفی، لیلی با من است، خواب سفید، سنپترزبورگ و چند فیلم دیگر اشاره كنم كه با فاصله ساخته شدند. در این فیلمها نقش بازیگر خیلی مهم بوده است. چون میدانید كه سینما هنر اجراست، مخصوصا در كار كمدی. حالا در این كار كه شما هم بازیگر و هم كارگردان بودید، فاصله كارگردان و بازیگر خیلی كمشده و همین موضوع باعث نزدیكی تماشاگر به فیلم شده است. نظرتان در این مورد چیست؟
این نتیجه كارهایی بود كه قبلا انجام دادم. یكی از چیزهای كه همیشه برایم مهم بوده و در نتیجه دراین فیلم هم اتفاق افتاد، نزدیكشدن به بازیگری است كه البته خیلی از كارگردانها این كار را نمیكنند. یعنی سد محكمی میان كارگردان و بازیگر وجود دارد كه به این خاطر، ارتباط حسی و جزئی و دقیق میان متن و سایر عوامل مثل بازیگر و لباس و صحنه اتفاق نمیافتد و در نهایت چنین حسی میان بیننده و فیلم هم بهوجود نمیآید. این از تجربههای كارهای قبلیام است كه متوجه شدم چیزی كه دیده میشود مهم است.
هیچكس كار ندارد كه بازیگر امروز سر صحنه دیر میآید یا زود یا بر اثر تصادف سه روز موقع كار پایش توی گچ بوده یا خیلی خوب نمیتواند با كارگردانش ارتباط برقرار كند.
هیچ بینندهای به این مسائل كار ندارد. او فقط كار را میبیند و بعد درباره خوب و بدبودنش نظر میدهد. البته سلیقه هم دخیل است. مثلا ممكن است كار من مطابق سلیقه بعضیها نباشد. برخیها هم خوششان بیاید.
من به موردی كه شما اشاره كردید، حتی قبل از كارهای تلویزیونیام و در مجموعه «ساعت خوش» رسیده بودم. یعنی دورهای كه كارهای نمایشی میكردم، به این نتیجه رسیدم كه آن چیزی كه دیده میشود مهمتر است. حالا در خوابم میآد، این یك تجربه اولیه بود و در همین كار تجربیات دیگری هم اتفاق افتاد كه خیلی بیشتر به من كمك كرد.
اصلا سینما یعنی اجرا. نكتهای را آقای بیضایی به آن معتقدند كه من از آقای داوودنژاد شنیدم. ایشان نقل قول كردند كه اجرا مهمترین ركن سینماست. مثلا نشستی كه من و شما داریم. اگر اجرای خوبی از آن بشود، امكان ندارد كسی آن را نبیند، با این كه قصه از پیشنوشتهشدهای ندارد و اگر بیننده درون شما و من را از طریق اجرا بفهمد، امكان ندارد برایش جذابیت نداشته باشد، هر چند كه قصه و متن نوشته نشده باشد. چون اجرای خوب، آدم را نگه میدارد. وقتی احساس شود كه در آن اجرا زندگی جاری است، همه آن را میبینند.
البته امیدوارم منظورتان از جاریشدن زندگی در اجرا بهمعنای شلختگی و بیهدف بازیكردن بازیگر نباشد. چون معمولا رسمشده كه وقتی از كسی كه درست بازی نمیكند، میپرسیم خب چرا این جوری بازی كردید، پاسخ میدهد دارم زندگی میكنم! یا زندگیكردن واقعی را بازی میكنم! متاسفانه گاهی اوقات در این تفسیر، اصل هنر نمایش و دراماتیزهشدن متن نادیده گرفته میشود.
البته باید بگویم بازیگری من دارد به این نقطه نزدیكتر میشود كه اصلا متوجه نمیشوید دارم بازی میكنم.
به هر حال باید از فیلتر نمایش عبور كند یا نه؟
من متوجه منظورتان شدم. به نكته مهمی اشاره كردید ولی ارتباطی به حرف من پیدا نمیكند.
ولی ناخودآگاه چنین برداشتی از صحبت شما میشود.
بله. یعنی تجربیاتی كه من و شما داشتهایم و كارهایی از این نوع دیدهایم كه به نظر میآید در بخشی از كار از این مساله سوءاستفاده میشود. یعنی از اجرای رئال، منطقی، درست و بدون اضافات، برداشت اشتباه میشود و هیچ فكری هم پشت آن نیست. هیچكس هم حوصله ندارد نقش را پرورش بدهد. بعد هم میگوید من دارم خودم را بازی میكنم و این هم سبك من است!
چرا مانوردادن روی بازیگر برایتان مهم است؟
من كلا به این ماجرا شهره هستم كه انتخاب بازیگر برایم خیلی مهم است. چون متعلق به بخشی است كه دیده میشود. الان فكر كنید كه به جای آقای عبدی، یك پیرزن بازی میكرد. حتما یك چیزی توی این فیلم كم میشد. پس در انتخاب بازیگر در مرحله پیشتولید اتفاق عجیبی افتاده است. به نظرم مهم بوده و اگر این اتفاق نمیافتاد، شاید من اصلا كار را شروع نمیكردم.
من هم معتقدم كه كار خوبی بود. ولی دوست دارم دلیلش را از خود شما بپرسم. با توجه به این كه در ابتدا تهیهكننده با آن مخالف بود. خب چرا این كار را كردید؟
اصلا قبل از پیشتولید، این ماجرا شروع شد. وقتی فكر كردیم چه بازیگری را برای این نقش انتخاب كنم كه هم مناسب و هم شیرین باشد، به هیچ نتیجهای نرسیدیم. به خانم نادره فكر كردم ولی ایشان چند سال پیش فوت شده بودند! ناگهان این اتفاق به ذهنم افتاد كه سراغ آقای عبدی بروم.
بعد گفتم این خیلی خوب است. چون این كار در بخشهای دیگر هم كمك حالم میشود و میتواند به اجرای ایدهها كمكم كند. یعنی با كمك شیرینی و حلاوت بازی او میتوانیم یك خانواده خونگرم ایرانی را به تصویر بكشیم كه پیش از این كمتر دیده شده است.
منظورتان این است كه در نهایت فیلم دچار ممیزی هم نشود؟
بله، همینطور است. البته دوستان هم در فیلم خیلی رعایت كردند كه قضیه لوث نشود و خوشبختانه اتفاق ممیزی برای فیلم نیفتاد. چون سوءاستفاده و زیادهگویی در این ماجرا نكردیم و همه چیز در حد تعادل و منطقی پیش رفت و اتفاقا همین عدم سوءاستفاده به فیلم كمك كرد و جزو بخشهایی شد كه هیچ جای صحبت و اما و اگر برای نمایش عمومی باقی نگذاشت.
اتفاقا بازیهای دو نفره اكبر عبدی و ناصر گیتیجاه عالی شده است. مخصوصا صحنه تیراندازی دونفره كه جذابیت زیادی ایجاد كرد.
بله، خیلیها چنین اعتقادی داشتند.
نظرتان درباره این نكته چیست كه شما در كارهایتان به تابوها نزدیك میشوید ولی در نهایت هنجارشكنی نمیكنید؟ مثل كاری كه در سریال بزنگاه انجام دادید، هرچند مشكلاتی هم برایتان بهوجود آمد.
با نظرتان موافقم. به نظرم بیشتر این قضیه به صورت مادرزادی ـ بخصوص از ناحیه مادر! ـدر من اتفاق افتاده كه سوءاستفاده نكنم.
یعنی اگر ماجرایی هست كه من نمیتوانم در قصه عنوانش كنم به همان اندازه كه لازم است نشانش میدهم. یعنی وقتی دیدم كه ماجرا یك مقدار حساس است دیگر زیاد پروارش نمیكنم تا اتفاق بدی از نظر بازخورد بیرونی بیفتد.
فقط راهی برایش پیدا میكنم كه اگر قرار است به كسی كنایه بزند، به شكلی باشد كه شیرین جلوه كند و به طرف برنخورد. اتفاقاتی كه در مورد بزنگاه افتاد را هم حتما میدانید. آن اتفاق داشت مسالهساز میشد، ولی بالاخره تلویزیون كار را ادامه داد و پخش شد و بعد هم اتفاق خاصی نیفتاد. ولی بالاخره در جزئیات اتفاقاتی میافتد كه ممكن است در كلیات انعكاس زیادی پیدا نكند. از این مشكلات وجود دارد و معمولا در فیلمی كه ساخته میشود هر چقدر هم كه رعایت كنید باز هم به شخص یا گروهی برمیخورد.
این كه ما به خاطر كوچه اقاقیا كلانتری رفتیم یا به خاطر استفاده از یك اسم مواخذه شدیم و موارد دیگری از این دست در حالی كه سوءتفاهمی بیش نبود.
حالا چطور شد یاد آقای گیتیجاه افتادید. سالها بود كه در سینما خیلی فعال نبودند.
من یكسری بازیگر دارم كه اسامیشان را در جایی یادداشت كردهام. خیلی دوستشان دارم و فكر میكنم هنوز از آنها خوب استفاده نشده است. غیر از آقای گیتیجاه، پنجاه ـ شصت نفر هستند كه اسامیشان را نوشتهام تا هر جا كه لازم باشد از آنها استفاده كنم. فكر میكنم اینها تا حالا در شرایطی قرار نگرفتهاند كه انرژی نهاییشان را برای كاری بگذارند و بتوانند بیشترین اثر را روی كار بگذارند. فكر میكنم از این تعداد بازیگران زیاد هستند و آقای گیتیجاه جزو دوستانی بود كه من همیشه خاطرم بود و دوست داشتم از ایشان استفاده كنم و بهترین جایی كه فكر میكردم بشود از ایشان استفاده كرد نقش پدر خانواده بود و بقیه هم نظرشان همین بود. نقش پدر خانواده برایشان مناسب بود. خوب نقش را ایفا كردند و كاملا واقعی و درست بود.
چرا در تمام كارهایتان به قشر غیرمرفه و پایین جامعه میپردازید؟
من آن چیزی را كه دیدم و میبینم به تصویر میكشم. چون بیشتر دركشان میكنم و میتوانم بیشتر با آنها كار كنم. با جزئیات زندگی آنها آشناتر هستم. من كمكهایی كه به طراح صحنه یا نویسنده داستان در این فیلم كردم به خاطر آشنایی با این نوع سبك زندگی است. نمیدانم میدانید یانه كه من هنوز ماشین ندارم.
اصلا خانه پدرم هنوز خانه قدیمی در مشهد است. در خانه ما هنوز مرغ و خروس وجود دارد. پدرم عوضش هم نمیكند. با این شرایط ساخته و همچنان میسازد.
راستی یك سوال! بعضی نماها دلیل وجودشان مبهم است. مثلا درآوردن چشم عكس هنرپیشه توسط مادر، بعد از این كه پدر النگوهایش را فروخت چه لزومی داشت وجود داشته باشد؟
واقعیت این است كه اگر به فیلم درست نگاه كنید خواهید دید كه خیلی قصه مهم نیست. بیشتر، روابط و شخصیتپردازیها پیشبرنده است. اگر روابط درست دربیاید ماجرا كشش خواهد داشت.
این هم بخشی از روابط و شخصیتپردازیهای این خانواده بود. اینها همیشه دچار كشمكش هستند. خب من هم انتخابم این بود كه در این قصه این ارتباط وجود داشته باشد. یعنی از طریق این شخصیت پدر و مادر بیشتر نمایان میشد.
حالا این ماجرا در فیلمنامه اولیه بود؟
نه. اصلا به طور كلی ماجراهای مربوط به دستشویی و اتفاقات مربوط به آن در بازنویسی نهایی توسط خودم بعدا وارد شد.
چرا داستان این جوری تمام شد؟
منظورتان مردن رضاست؟
بله!
برای من یك چیزی در قصه خیلی مهم بود. این كه یك انسان در شرایط اجتماعی سالم مانده. این كه سالم بودن خیلی سخت است. مثل رضا كه در ارتباطات در زندگی خیلی ساده لوح و آنقدر پاك است كه حتی برای این كه طرف را راضی كند میگوید من پول را از مغازه دزدیدهام. در واقع او هیچ دزدی نمیكند. آدمربایی را هم آن یكی انجام میدهد. یك چنین آدم درستی با این عملكرد باید توی این قصه بمیرد. او نمیتواند دیگر در این جامعه زندگی كند.
وقتی شخصیت اول فیلم نسبت به واقعیت بیرونیاش آنقدر منفعل است و دنبالهرو دیگران و حوادث است آن وقت دچار یك نوع خوشبینی افراطی نشده كه چندان قابل باور نیست؟
شاید، ولی خودش از تدریس و زندگی كه دارد راضی است. تنها عشق برایش اتفاق نیفتاده بود كه توی این قصه برایش اتفاق میافتد. همین مساله دردسرها و ارتباطش را با جامعه زیاد میكند. در اصل پیش از این عشقش همان اتاقش بود كه من هم خیلی دوست داشتم. آن توری و پنجره و آفتاب كه روی صورتش میخورد. هر روز صبح با این آرامش بیدار میشود، بعد زنی هم بالای سرش نیست كه اینها همه شرایط خیلی خوبی هستند (میخندد). بنابراین به نظر من زندگی خیلی خوبی دارد و از زمانی كه عاشق میشود، تازه این دردسرهایش شروع میشود.
بعد به شكل ناجورش با جامعه درمیافتد. این اتفاقها به همین شكل جلو میرود و بعد در نهایت مرگ به او كمك میكند تا همه مشكلاتش تمام شود.
خب این پایان با آن نوع شروع در تضاد است.
البته مرگ پایانی در قصه اولیه نبود و ایده خودم بود. در این مورد خیلی فكر كردم و به نظرم پایان درستی است.
شما واقعگرایانه به قضیه نگاه كردهاید. آیا این آدم آنقدر ساده الان درجامعه شهری كنونی وجود دارد؟
بله، من خودم شدیدتر از اینها را دیدهام. در حدی كه آدم فكر میكند مشكل عقلی دارند. مگر اینقدر ساده وجود دارد؟ بعد میبینید كه واقعا این طوری هستند.
چرا این نوع آدمها برای شما مهمند؟
برای این كه با خودم فكر میكنم چقدر حیف است كه همه آدمها این طوری نیستند.
چرا اسم فیلم را گذاشتید خوابم میآد؟ چون اسم فیلم با شخصیت رضا جور در نمیآید.
چون گفتند عوض شود. اسم اصلیاش «رضا هرگز نمیخوابد» بود و قبل از آن هم چیز دیگری بود. دو سه روز مانده به برپایی جشنواره فیلم فجر گفتند اسم را عوض كنید. ما هم با عجله عوض كردیم.
ولی اسم رضا هرگز نمیخوابد را خیلی دوست داشتم كه نفهمیدیم چرا گفتند اسم را عوض كنیم. درست میگویید این اسم خوابم میآد عكس شخصیت رضا را نشان میدهد.
البته با همان پلان اول فیلم كه دوربین چرخش 45 درجه دارد و از زاویه بالا رضا را كه روی تخت خوابیده نمایش میدهد. در واقع فرجام او را نشان دادید كه بالاخره خواهد مرد.
كاملا درست میگویید. چون میخواستیم در آخر از آن پلان استفاده كنیم.
تا حالا كسی به شما گفته كه در نقشهای جدی مثل فیلم «صندلی خالی» ساخته سامان استركی خیلی جدی هستید و تماشاگر از شما فاصله میگیرد؟
نه، كسی نگفته است، ولی جدی میگویید؟ یعنی خیلی سنگین و ناراحتكننده میشوم؟ به این فكر نكرده بودم.
بعضیها میگویند در این فیلم مثل وودی آلن ایفای نقش كردهاید. نظرتان درباره او چیست؟
خیلی دوستش دارم. حتی شنیدم برخی گفتند كه جاهایی از فیلم شبیه «پول رو بردار و فراركن» و فیلم «آنی هال» وودی آلن است كه اولی را دیدم. ولی فیلم دومی را تا الان ندیدهام.
دوست دارید باز هم در تلویزیون كار كنید؟
چراكه نه. حتما. ولی كی و چطور را نمیدانم.
بیگانه آشنا
شاید كمتر كسی باور كند رضا عطاران بازیگر 43 ساله سینما و تلویزیون، «بیگانه» آلبر كامو را دوست داشته باشد.
این را نوشتم كه باور كنید یك بازیگر تمامعیار كمدی همچون عطاران در عین حال كه توانایی جذب مخاطب عام را دارد، میتواند به دنیای سیاه و تلخ برخی نویسندگان علاقه داشته باشد.
هر چند خیلیها او را بازیگر خوشخلقی همچون نقشهایش نمیدانند، ولی در واقع یكی از مردمدارترین بازیگران شناختهشده محسوب میشود كه از متن جامعه آمده است.
عطاران كه این روزها با انبوهی از پیشنهادهای بازیگری و شاید كارگردانی روبهروست، كارش را با اجرای تئاتر در مشهد شروع كرده است.
بازیگر سینما كه نه مثل برخی سوپراستارها بینی عمل كرده و نه چشمهای رنگی دارد و نه كسی در سینما معرفیاش كرده، پس از سالها فعالیت در تلویزیون و مدتی هم بیكاری اجباری، حالا نخستین فیلم سینماییاش را با عنوان «خوابم میآد» روی پرده سینماهای كشور دارد.
چه بپذیریم و چه نپذیریم، عطاران لبخند روی لب مردم میآورد، مردم دوستش دارند و راحتی كه با او حس میكنند، شاید با فامیل نزدیكشان نداشته باشند.
این حسن همجواری از فضای كارهای او میآید، او از جنس خود مردم است، آن هم دقیقا از سال 73 وقتی با مجموعه ساعت خوش در تلویزیون ظاهر شد.
او یكی از خونگرمترین بازیگران این مجموعه محسوب میشد، به حدی كه همین محبوبیت باعث دردسرهایی هم برایش شد.
سیب خنده، مجید دلبندم، دنیای شیرین، ستارهها و كوچه اقاقیا حضور او را تلویزیون تثبیت كرد و مخاطب علاوه بر چهره طنز ساعت خوشی از او یك كارگردانی طنز را هم دید.
بعدها كارش را با سریالهای مناسبتی پی گرفت و هر سال بالاخره سریالی از او از تلویزیون پخش میشد. این بازیگر كه كمكم عنوان كارگردان را هم یدك میكشید، كمتر سری به سینما میزد تا اینكه حضور همزمانش در فیلمهای هوو و تیغ زن، رضا عطاران را به سینما معرفی كرد و او به مرزی رسید كه حتی نقشهای كوتاه، ولی تاثیرگذار را هم بازی كرد.
اگر چه نمیتوان انتخابهای عطاران را در عرصه سینما هوشمندانه و بینقص دانست، ولی این بازیگر همیشه و در همه حال از عهده بازی نقشهایش بر آمده و براستی آنها را با ویژگیهای بازیاش همسو كرده است.
حالا بعد از بازی در 23 فیلم سینمایی، عطاران سراغ كارگردانی سینما رفته و اتفاقا هم دوباره سراغ كمدی را گرفته است؛ فیلمی كه در جشنواره فیلم فجر به خاطر برخی شوخیهایش مورد انتقاد قرار گرفت، به حدی كه عطاران در پاسخ آنها گفت حاضر است هر كاری كه مخاطب را میخنداند، انجام دهد.
این فیلم كه 3 روز ابتدایی اكرانش 135 میلیون تومان فروش كرده، علاوه بر بازی عطاران، نقطه قوتی چون بازی اكبر عبدی و ناصر گیتیجاه دارد.
این دو بازیگر كه نقش مادر و پدر رضا را بازی میكنند، با توجه به پشت سرگذاشتن برخی محدودیتها، توانستهاند یكی از جذابترین زوجهای سینما را به تصویر بكشند.
هر چند اكبر عبدی پیش از این هم در نقش یك زن بازی كرده است، ولی هرگز تا این حد خاص و ماندنی نبوده است.
هر چند او علاقهای به مصاحبه درباره فیلم «خوابم میآد» ندارد و ترجیح میدهد در این باره صحبتی نكند، ولی به واسطه جسارت و خلاقیت رضا عطاران بار دیگر بازیاش دیده شد.
رضا عطاران كه بیگانه كامو را تاثیرگذارترین كتاب زندگیاش میداند، حتی وقتی در نقش مردی سادهلوح و شلخته بازی میكند، این كتاب را در آغوش میگیرد. بازیگری كه بیگانه میخواند، ولی برای هیچ كدام از مخاطبان فیلمهایش بیگانه نیست.
با سلام
بنده بسیار شبیه رضا عطاران هستم، بگونه ایی که چندین سال هست که مردم من رو با ایشون اشتباه میگیرن و حتی اجازه ی عکس و امضاء میخوان.
زمان دانشگاه به رضا معروف بودم!
طیِ این سالها، بارها از طرفِ دوستان و آشنایان ترغیب شدم تا ایشون رو پیدا کنم و بلکه در یکی از فیلمهایِ خودشون از من بعنوان برادر و یا … استفاده کنن!
سابقه ی بازیِ تئاتر هم دارم و به بازیگری هم علاقمندم.
بنظرم ایده ی جالبی میشه!!
ممنون میشم اگه پل ارتباطی ایی با ایشان برای من برقرار کنید