یه روز یه تُرکه خانوادش رو توی زلزله زیر خروارها سنگ و آجر از دست میده .. حال خودش هم زیاد خوب نبود و به کمک نیاز داشت …
خلاصه یه فارس و یه کُرد و یه اصفهانی و یه قزوینی و یه لر و یه بلوچ و یه رشتی و یه خوزستانی و یه آبادانی و … خلاصه همه دست به دست هم دادن و برای او و همسایههاش هر کاری تونستن کردن .. اینجوری هم خودش زنده موند و هم تحمل غم از دست دادن عزیزانش براش آسون تر شد …
این کار رو کردن و قرار هم گذاشتن دیگه «به هم» نخندن … قرار گذاشتن از این به بعد فقط «بـــــــا هــــــــــم» بخندن …
ایـــــران ی با هم بگرییم و با هم بخندیم.