بیوگرافی اندیشه فولادوند
اندیشه فولادوند متولد سال ۱۳۶۲ است ، فارغ التحصیل رشته فلسفه است ،در کودکی به نجاری و خرید و فروش علاقه مند بوده و مدتی هم این کارها را انجام می داده ، سرگرمی اش دیدن فیلم و کتاب خواندن است ، همچنین وی هیچ نسبتی با حدیث فولادوند ندارد و فقط تشابه اسمی است ، اولین بازی او در فیلم مریم مقدس بوده اما اولین حضورش به صورت حرفه ای در فیلم سربازهای جمعه مسعود کیمیایی بود ،بعد از این فیلم او مدتی از سینما دور بود تا اینکه دوباره با فیلم ستاره های فریدون جیرانی به سینما باز می گردد و بعد از آن دوباره به فعالیتهای بازیگری خود ادامه می دهد ، وی علاوه بر بازیگری به صورت حرفه ای شعر هم می گوید ، وی سال ۷۹ کتاب شعرش را با نشر ثالث در جریان چاپ انداخت و در سال ۸۵ مجوز چاپ کتاب را دریافت کرد ، این اشعار شامل نوشته های او با نام عطسه های نحس است و یک آلبوم با نام شلیک کن رفیق که شامل سه قطعه ترانه ، سه شعر و یک قطعه درد و دل با اهالی جنگ است .
فیلم شناسی
مجموعه تلویزیونی شیدایی (۱۳۹۰)
نفرین (۱۳۸۹)
سن پترزبورگ (۱۳۸۸)
سنگ اول (۱۳۸۸)
زندگی با چشمان بسته-به صورت حضور افتخاری (۱۳۸۷)
چهار انگشتی (۱۳۸۵)
سنگ، کاغذ، قیچی (۱۳۸۵)
ستاره ها (جلد ۱: ستاره می شود) (۱۳۸۴)
ستاره ها (جلد ۲: ستاره است) (۱۳۸۴)
ستاره ها (جلد ۳: ستاره بود) (۱۳۸۴)
سربازهای جمعه (۱۳۸۲)
مریم مقدس (۱۳۷۹)
مصاحبه با اندیشه فولادوند در ادامه مطلب
اندیشه فولادوند اگر چه بسیار جوان است، اما خود را کاملاً پیر میداند. انصافاً هم گاهی اوقات اگر پای صحبتهایش بنشینید به واسطة چیزهایی که میشنوید شاید گمان کنید با مادر بزرگتان صحبت میکنید. او اهل شعر است، اهل ادبیات، فلسفه خوانده و مدام در جستجوی تحلیل و تفکیک موضوعات است. از واژهها گرفته تا فضا و رنگ و سطح. گرایش اندیشه فولادوند با توجه به تنوع کارنامه بازیگریاش ـ اگرچه فهرست چندان بلند بالایی نیست ـ مرا بر آن داشت تا نگاه ویژة او به ادبیات و پیوندی که در این خصوص با سینما و البته بازیگری برقرار کرده را با او مورد بحث و بررسی قرار دهم تا در این چالش تفاوتهای تکنیک بازیگری و بینش در بازیگری به بیان او، نمود پیدا کند. البته این گفتگو بنابه موضوع تفکیک شده و دیگر موارد مطرح شده در این گفتگو با موضوعات دیگر در مجالی دیگر ارائه خواهد شد.
× با توجه به شناختی که از شما دارم و به واسطه علاقة شما به ادبیات قصد دارم بخش اولیه صحبت را به این مضمون اختصاص بدهم…
ـ من بازیگرم ها!
× میدانم! اما واقعاً میشود چیزی را از ادبیات جدا کرد. بخصوص بازیگری را؟
ـ نه! قبول دارم که نمیشود.
× پس سئوالم را اینطور مطرح میکنم که اصولاً رابطة ادبیات و بازیگری را چگونه میبینید.
ـ چطور ادبیاتی. ادبیات افلاطونی و سوفسطایی یا ادبیات قصهگو؟ اصلاً ادبیات مکتوب یا شفاهی؟
× دو مورد آخر. ادبیات مکتوب و ادبیات شفاهی. البته با این تکفیک که هر یک را در جای خود تحلیل کنیم.
ـ اینجوری انتظار دارید که فشرده و موجز هم حرف بزنم؟
× من نه اما محدودیت صفحه چنین حکم میکند.
سینما داستان مکتوبی است که به تصویر برگردانده میشود. در واقع متنی که به عبارتی متحرک سازی شده است. برای این منظور آدمها با تخصصها و افکار مختلفی در زمینههای مختلف فعالیت میکنند تا به این منظور دست پیدا کنند. در این بین بخش تجسم بخشیدن به هویت شخصیتهای یک قصه، یا به عبارت گفته شده این داستان مکتوب، برعهدة بازیگر است. اما چیزی که باید قبل از پیشبرد بیشتر بحث در این لحظه اضافه کنم این است که شاید یک متن و داستان مکتوب در مجموع، داستان خوبی معرفی نشود. اما راجع به شخصیتها اصولاً چنین چیزی گفته نمیشود. در واقع تمام شخصیتهای آفریده شده در متون مکتوب به اعتقاد من خاصاند و نمیتوان شخصیتی را غیر از این متصور شد. چنانچه نمیتوان رهبر یک ارکستر ۶ و ۸ را «گوستاو مالو» معرفی کرد، نمیتوان انتظار داشت که یک داستان بد یا ضعیف را صرفاً به لحاظ شخصیتها و اجرای آن نجات داد. در واقع اینجا آنچه با عنوان ایفاگر نقش از آن یاد میشود به شدت تحت تاثیر کلیت کار یعنی قصه قرار میگیرد.
× در واقع اشارة شما به مفهوم کل و جزء باز میگردد. یعنی شخصیتهای یک قصه که «جزء» معرفی میشوند کاملاً تحت الشعاع «کل» یعنی قصه قرار دارند؟
ـ دقیقاً. البته باید به این نکته هم اشاره کنم که به اعتقاد من سینما کاملاً عکس چیزی به نام قصیده است. در قصیده ما از کل به جزء میرسیم. یعنی قصیده سرا با در نظر گرفتن یک «کل»، «اجزاء» یعنی بیتها را خلق میکند اما سینما به واسطه یک «جزء» کلیت را میآفریند. به تعبیر ما، مادربزرگها «برای دکمه، کت میدوزند!!» بنابراین همانطور که شما اشاره کردید این اجزاء که نقش هم یکی از آنهاست، کاملاً مدیون و در ارتباط محکم با کل یعنی قصه هستند و این کل اگر هارمونی درستی بین این اجزاء به وجود بیاورد تک تک سازها این امکان را به دست میآورند که با ایفای درست نقش و اجرای صحیح و قدرتمند، یک سمفونی خلق کنند. اما اگر این هارمونی وجود نداشته باشد، آیا تفاوتی در چگونگی اجرای سازها میتواند وجود داشته باشد. آیا اجرای صحیح، هارمونی میآفریند؟ اجرای نادرست در صورت وجود هارمونی میتواند به کار لطمه بزند اما اجرای صحیح در صورت عدم وجود هارمونی نمیتواند هیچ نقش نجات دهندهای ایفا کند.
× پس بازیگر نمیتواند صرفاً به عنوان یک اجرا کننده مطرح باشد. او باید به این جزئیات اشراف داشته باشد و بتواند بنابه این کلیت یعنی قصه با حفظ هارمونی ایفای نقش کند…
ـ به وضوح…
× شما به عنوان بازیگر این ارتباط را چگونه در نظر میگیرید. آیا صرفاً به متن یا به عبارتی ادبیات مکتوب بسنده میکنید یا تعابیر گستردهتری از ادبیات مدنظر میگیرید؟
ـ برای من ادبیات مکتوب از جایگاه ویژهای برخوردار است. اما به صرف داستایوفسکی و چخوف و رومن رولان که نمیتوان به همة زوایا پی برد. حتی فقط با هدایت و جمالزاده و صمد بهرنگی هم نمیتوانیم اصل جامعة خودمان را بشناسیم. در واقع میخواهم بگویم ادبیات مکتوب از هر نوعی میتواند کاتالیزور باشد. اما آنچه در مقام اول اهمیت قرار میگیرد ادبیات جاری و ساری در متن جامعه است که میتواند هدایتگر مناسبی برای رسیدن به یک سطح استاندارد از آگاهی باشد. اصلاً زمانی شما میتوانید نمونهای از یک چیز موجود باشید که آن چیز را با تمام زوایا و خصوصیاتاش بشناسید ولمس کرده باشیم. بنابراین ادبیات «پیاده رویی» با توجه به نوع سینمای ما، بخصوص به لحاظ فیلمهای اجتماعی و ارتباط برقرار کردن با آن، از جایگاه بسیار بسیار والایی برخوردار است. باید دیالوگ برقرار کرد و کشف نمود آنچه پنهان نشسته در دلها را.
× بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر در قصهای خوب، که برخوردار از تمام یا حدود قابل توجهی از فاکتورهای لازم برای یک فیلمنامة خوب است، ایفای نقش نقص داشته باشد، بازیگر از این شناخت لازم به حد کفایت برخوردار نبوده.
ـ ببینید این یک حرفه است. یک شغل است. هر کسی برای موفقیت در شغل خود باید نسبت به ابزار کار خودآگاهی داشته باشد. باید شناخت داشته باشد و در جای درست از ابزار درست استفاده کند. هر چه مهارت در بکارگیری و شناخت ابزار کار بیشتر باشد، آن آدم حرفهای تر و ماهرتر محسوب میشود. بازیگری هم که این ابزار را که لازمة کارش است نشناسند، نمیتواند بازیگر باشد.
× برگردیم به همان ادبیات و موضوع را تکمیل کنیم. در واقع چون فاصلهها خیلی زیاد شده، دنیا از ایدهآلیسم جدا شده و به طور خاصی تکنیکال و شهری شده است.
ـ بنابراین دنیا خیلی جدی و به طور خاص ولنگ و باز شده، چفت و بستی ندارد، بطور کلی تعاریف قاطی شده…
× عدهای به این موضوع اینطور نگاه نمیکنند. آنها معتقدند این تعاریف گسترده شده، چارچوب شکسته است…
ـ این روزها آنارشی را به «آنتی» بودن، «ضد» بودن تعبیر میکنند. شما چون علوم سیاسی میدانید خوب میدانید که چنین تعبیری چقدر بیراه است. عدهای تحت این عنوان گردهم مینشینند و درباره هر چیزی واژة «نه» را به کار میبرند. که چقدر خوش میگذرانند! روزگاری در فرانسه همین اتفاق به وقوع پیوست. با عنوان روشنفکر، کسانی که دچار یکنواختی شده بودند، با هر چیزی شروع به مخالفت کردند و اسم این کار را هم «ساختارشکنی» گذاشتند. هر چیز تعجب برانگیزی به صرف تعجب برانگیز بودن صحیح نیست. من نمیتوانم یک بوم نقاشی را بردارم، یک سنجاق قفلی روی آن بزنم و بگویم پست مدرنیسم. تعاریف وقتی نامحدود میشوند، دیالوگ افلاطون پدید میآید. به اعتقاد من، قانون دنیا براساس ریاضیات است و ریاضیات تنها موردی است که شامل بحث عدم قطعیت نمیشود. بنابراین اصل، و باز به باور من، اگر قرار باشد ساختارشکنی هم صورت بگیرد باید براساس قواعد ریاضی باشد. در این صورت شما میتوانید گوجه فرنگی را بکوبید روی بوم و مفهوم خلق کنید. منِ بازیگر و هر سینماگری نیز بر همین اساس میتوانیم در جهت یا خلاف جهت حرکت داشته باشیم. اما، با منطق ریاضی.
× تا اینجا نگاه ویژهای به بحث شخصیت با محوریت ادبیات داشتیم که شما با تعبیر زیبای «ادبیات پیاده رویی» به خوبی گرایش و دیدگاه خود را به عنوان یک بازیگر بیان کردید. حالا میخواهیم کمی بیشتر به موضوع بازیگری و خود شما بپردازیم.
ـ چه خوب، راحت شدم.
× چطور، مگر از بحث ناراضی بودید؟
ـ نه، نه! اتفاقاً موضوعات خیلی دقیق تفکیک شده بود که جا دارد از این بابت تشکر کنم. اما قبول کنید که بحث سنگینی بود و همین باعث میشد آدم ضعیفی مثل من خسته بشه.
× به زمان حال اشاره کنیم و موقعیت فعلی خودمان…
ـ این خیلی خوب است.
× در این موقعیت دو شکل نقش بوجود میآید. نقشی که کاملاً آشناست و نمونههای زندة آن قابل دسترس است…
ـ رئالیسم پیاده رویی!
× این هم یک ابداع دیگر! و نقشی که به واسطه شکل و فرم قصه صرفاً قرار است بازی شود. که البته نه اینکه گفتة من باشد، خیلی بزرگترها گفتهاند که اتفاقاً شکل اول آن بسیار سختتر است. من به آن حالت اول یعنی نقشی که نمونة آن در جامعه دیده میشود، میگویم ایفای نقش و به مورد دوم میگویم صرفاً بازی. البته نه اینکه نمونه دوم کار سادهای باشد. اندیشه فولادوند که شاید کارنامة خیلی بلند بالایی نداشته باشد، اما این شانس را داشته که هر دو را تجربه کند. بازی در سه گانه «ستارهها» که نقش خاصی است…
همة نقشها خاص هستند. یعنی همة شخصیتهای دنیا برای خود خاص هستند.
× خاص به لحاظ چارچوبی که میبندیم. نقشی که در دسترس است و قرار نیست بازی شود. بلکه به دلیل آشنا بودن و زنده بودنش باید ایفا شود.
ـ نمونههایی که چشمها به آنها عادت کرده.
× دقیقاً. شاید کمی روی آن زوم شده باشد. اما در اصل ماجرا تغییری نکرده و این، کار را برای بازیگر بسیار مشکل میکند.
ـ یکی از مشکلات این است که فاصله رئالیسم پیاده رو و تخیل را فقط سینماگر میداند و این، نباید لو برود چون در این صورت تماشاگر را آزار خواهد داد.
× شما برای تفکیک ایفای نقش در سه گانة ستارهها و بازی نقش در «سنگ، کاغذ، قیچی» و «سربازان جمعه» به لحاظ درونی چه پروسهای را طی کردید، تا هیچ گونه در هم آمیختگی و گسست و شکست زاویهای بوجود نیاید؟
ـ بگذارید اینطور شروع کنم که به این سئوال شما بدون هیچ آب و تابی و تعابیر خاص و کلمات عجیب غریب جواب میدهم. در واقع به قول دوستان خیلی مِلو میروم جلو و به راحتی میگویم که هیچ چیز پیچیدهای در میان نیست.
من از کودکی عادت کردهام یا بهتر بگویم خود را عادت دادهام که درونیاتم را فایل بندی کنم. نسل پیش از من اندیشه را به من منتقل کرد، من را با افلاطون و ارسطو و هگل و نیچه و مولوی آشنا کرد، مارکس و لنین را کالبد شکافی کرده و به من ایدئولوژی و تفکر هدیه کرد، اما لبخند را به من نیاموخت. در نسل من محبت و دوست داشتن به طور غریزی با نموداری قدرتمند رشد کرد، اما شادی امکان بروز نیافت. پس منی که همچون دیگر همنسالانم عاشق دوستانم و کسانی که اطرافام بودند، دوستی را دوست داشتم و دارم و خواهم داشت، نه برای اینکه موج مثبت داشته باشم، در واقع موج مثبت را بازی کردم تا آنها را خرسند کنم. همین بازی، همین تفکیک سازی، به من آموخت تا درونیاتم را فایل بندی کرده و در جای خود از آنها استفاده کنم. این چیزی است که شما به آن اشاره کردید. همان چیزی که اگر وجود داشته باشد از تکرار و تداخل حسها جلوگیری میکند. به این واسطه من این قابلیت را ضمیمة سینما کردم و در بازیگری بکار بستم تا بتوانم بنابه قصه و فضای شخصیت، همان نقشی را ایفا یا بازی ـ به تفکیک دوست داشتنی شما ـ کنم که مقتضای شخصیت خلق شده و مورد نظر در قصه است. بخت و اقبال هم در این بین اندیشه فولادوند را یاری کرد و آن اینکه من دیدارهای بسیاری در زندگی داشتهام. این دیدارها من را با مسایل متعددی آشنا کرد. مسایلی از قبیل شخصیتها تفکرات، طبقات، فاصلهها، پیوندها، اختلافات و اشتراکات. این مسایل، مسایل رئالیستی است که به واسطة دیدارهای رئالیستی فراوانی که داشتم پدید آمد. البته سینمای ما در مقاطعی برای ایجاد فضاهایی شادتر، پرجنب و جوشتر و امیدوارانه تصمیم به تغییر ساختار و به عبارتی فاصله گرفتن از رئالیست و پرداخت بیشتر به قصه وارهها و تخیلات و ساخت و سازهای صرفاً قصهگو گرفت که با وجود این همچنان نفس رئال بودن آن به قوت خود باقی ماند.
× و این شما را تحت الشعاع قرار میدهد، زمانی که حتی قرار است نقشی را بازی کنید؟
ـ این رئالیستی که در نسل من وجود دارد و من خیلی با آن دیدار داشتهام موجب میشود وقتی به من شخصیتی را معرفی میکنند و میگویند این خانم را قرار است شما اجرا کنید معمولاً با آن شخصیت و مشخصههای آن شخصیت فکر کنم. نه اینکه به آن فکر کنم بلکه با آن فکر میکنم. در واقع من معتقدم همانگونه که میگویند برای یادگیری یک زبان باید با آن زبان فکر کنید در خصوص بازیگری نیز باید به همین ترتیب عمل کرد. باید شناسنامه، طبقه، روان و تفکر شخصیت را کشف کرد و با آن فکر کرد تا تبدیل به «بادی لنگویج» ما بشود تا بتوان آن را اجرا کرد. پس به نظر من تنها راه رسیدن به رئالیسم روحی روانی تک تک آدمهای خیابان که قهرمانان قصههای خودشانند فقط مثل آنها فکر کردن است. این تنها راه کم کردن فاصلة رئالیسم اسکرین (پرده) با رئالیسم پیادهرو است. البته تمام سوادهای مکتوب مفید و قابل احترام است. اما میمیک «پل نیومن» و لبخند «جیمز دین» با تمام زیباییها و جذابیتهایش مختص سینمای هالیوود و سرگرمی است. اما ممالک ملتهبی مثل ما، در جستجوی این زندگی مورد نظر است و اگر بازیگر توان اجرای آن را به دست نیاورد، اگر او خداحافظی نکند، با او خداحافظی میکنند.
× به عنوان یک بازیگر زن فواصلی که به لحاظ محدودیتهای تصویری سینمای ما، که البته به عنوان یک قاعده حتی از سوی تماشاگر هم پذیرفته شده، چه تاثیری در ارتباط درونی و روانی و تفکری شما با نقش به جای میگذارد؟
ـ باریک بینی شما در خصوص بحثی که انتخاب کردید را تحسین میکنم اما قبل از پاسخ به این سئوال باید بگویم من صرفاً بنا به موضوعات جاری و ساری در درون خودم به این سئوال پاسخ میدهم و قصد ندارم هیچ حکم قاطع و کارشناسانهای، که در اندازة من هم نیست صادر کنم. اما در ارتباط با این موضوع باید بگویم فاصلة رئالیستی که در خصوص اسکرین (پرده) و پیادهرو به آن اشاره کردم و یکی از مواردش نیز دقیقاً شامل همین موضوع میشود، در تمام دنیا وجود دارد و صرفاً به کشور ما محدود نمیشود بلکه تنها شکلهای آن متفاوت است. به عنوان مثال در فیلم «دو زن» که سوفیالورن در آن بازی میکند، به هیچ وجه نمیتوان گفت آرایش موی ایشان رئال است، چون وقتی ایشان میروند دخترشان را نجات دهند همان آرایش مویی را دارند که در دقیقة ۸۰ فیلم دارند. این یعنی سورئالیست. از این موارد بسیار است که چون گفتید فشردهتر صحبت کنیم از ذکر آنها میگذریم. پس در همه جا تفاوت رئالیست سینما و واقعیت، وجود دارد. اما فقط جنس آنها متفاوت است. درست مثل ممیزی، که همه جای دنیا به هر حال وجود دارد. در سینمای ما به عنوان مثال خارج شدن زن با روسری از رختخواب پذیرفته شده است. چون در خرده فرهنگهای ما وجود دارد. یعنی مردم ما عادت دارد به این که مثلاً وقتی برادر شوهر خانم خانه، در منزل حضور دارد حتی با روسری از رختخواب بیرون بیاید. این موارد، مواردی است که پذیرفته شده و خللی هم بوجود نمیآورد، حتی در کار من بازیگر.
در واقع اینگونه صحبتام را کامل کنم، چیزی که محدودیت فکری به وجود میآورد، اصولاً غیرقابل پذیرش است. محدودیت و تفاوتهای رئالیستی اسکرین (پرده) و خیابان در ذهن مردم به راحتی پذیرفته میشود، اما محدودیت فکری هر جامعهای را آزار میدهد و این، خطرناک است.
× ۶ فیلم با تنوع بسیار بالا در کارنامة خود ثبت کردهاید. این تجربیات باعث شده چگونه بخواهید کار را ادامه بدهید؟
ـ صداقت شما در گفتگو و سئوالاتی که مطرح کردید من را جز در این مسیر که از ته دل پاسخ بدهم قرار نداد. پس به راحتی بگویم که من هرگز هیچ اعتقادی به ماندگاری نداشته و ندارم. یعنی باور این است که زمان چنین تفکراتی گذشته است. اما چون خیلی پیرم و خیلی خرافاتی، سخت به تقدیر اعتقاد دارم و امیدوارم تقدیر آنچه آرزو دارم یعنی قرار گرفتن در مسیر واقعی زندگی و در خصوص سینما رسیدن به صادقانهترین و درستترین پایهها، را برایم رقم بزند. آرزوی من این است که ما و جامعة ما به دیالوگ برسیم چون معتقدم هیچ کس از منولوگ به جایی نرسیده است.