مرد، سرپا چای را سر میكشد و لقمهای نان و پنیر در دهان فرو میبرد و از خانه میدود بیرون تا به سرویس برسد.
سرمای هوا توی گوش و گردنش میپیچد، هوا هنوز تاریك است. لبه كتش را بالا میكشد و از همان لحظه دیواری بین او و خانه كشیده میشود تا زمانی كه دوباره به خانه برسد.
سرویس سر خیابانشان توقف میكند. چرت داخل سرویس هنوز از سرش نپریده است و تلوتلو میخورد. یقه كتش را بالا میكشد و به سمت خانه میرود. زنشبه استقبالش میآید، سلام و علیكی میكنند، كیفش را در آستانه در میگذارد و كتش را روی مبل میاندازد و جورابهایش را جلوی در دستشویی میكند و میرود تا سر و صورتی بشوید.
بچه كه از صبح پدر را ندیده است، مقابل در میایستد و نقاشیاش را میآورد و انگشتش را كه بریده است رو هوا نگه میدارد و در حالی كه گلوی خرگوشش را چسبیده، منتظر میماند.
بابایی وقتی از دستشویی بیرون میآید، بچه به پای او میچسبد و هرچیزی كه دلش میخواهد، میگوید: خرسی منو زد، دستم اوف شد، مامانی گریه كرد، من گریه كردم، مامان دستمو چسب زد. نقاشی كوه كشیدم ، رنگشم كردم. مامان منوزد، خورشید كشیدم ندیدی؟…
بابایی نهچندان خوش اخلاق بچه را كه به پایش چسبیده است، جدا میكند و او را بغل میكند. نقاشیاش را نگاه نكرده روی میز میاندازد و او را میبوسد و میگوید: بابایی خستهام. تو برو بازی كن تا من بیام.
بچه خودش را به گریه كردن میزند: بابایی منو دوست نداشت نه دیگه بازی نه دیگه من بغل… من هواپیما…
مرد به زنش تشر میزند كه بیا بچه رو بگیر دیگه. معطل بودی من بیام و اینو بندازی گردنم؟!
بچه گریه میكند و به سینه مادر مشت میكوبد و داد میزند: تو بدی من بابایی رو میخوام. برو… .
بابا را چه كسی از خانههای ما بیرون كرد؟
این سوالی است كه مازیار در انشای آزاد خود انتخاب كرده است.
مازیار نوجوانی 13 ساله است و كمتر با پدرش سر و كار دارد. او در انشایی كه به انتخاب خود، نوشته است، درددل كرده است: بیایید ببینیم چه كسی بابا را از خانه بیرون كرد؟
بابا میگفت: " بابایش صبح با همه صبحانه میخورد و ظهر برای ناهار خانه بود و دوباره سر كار میرفت و عصر میآمد با او سروكله میزد و در درسها كمكش میكرد و بعد دورهم شام میخوردند. او میگوید: عصرها بابا، عمو و عمهها مال بابا بودند و صبح مال مامان."
این را بابا میگوید. اما حالا چه؟
ما همیشه مال باباییم، اما بابا هیچوقت مال ما نیست.
ما تنها سفر میرویم چون به بابا مرخصی نمیدهند،
ما تنها درس میخوانیم زیرا بابا 2 شیفت كار میكند،
ما تنها بزرگ میشویم زیرا وقتی بابا میرود و برمیگردد ما خوابیدهایم،
ما فراموش میكنیم بابا چه شكلی بوده است و….
به نظر شما این تقصیر كیست؟
چه كسی باباها را از خانهها برده است؟
این دوست ناباب كیست؟ كار؟
میتوانیم به این نوجوان 13 ساله بگوییم "كار ارزان" است كه پدرش را از خانه ربوده است.
روزگاری زنان، دختران خود را نصیحت میكردند كه مراقب باشید همسرانتان ددری و رفیق باز نشوند كه شوهر و پدر بچههایتان را دیگر بندرت میبینید. آن روزگار با یك شیفت كاری یك مرد میتوانست 6 خانواده را خرجی دهد، اما امروز مردی با 2 فرزند باید به آب و آتش بزند به شهر دیگر ماموریت برود، 2 شیفت كار كند تا بتواند خرجی عادی زندگی عادیترشان را در آورد. دوست نابابی كه مردان را از زندگی زناشویی میرباید، امروز كار است.برای یك زندگی لوكس البته راههای دیگری هم هست!
ما از اشتغال مادر كه وظیفه اصلی او یعنی خانواده داری و تربیت فرزند را تحت شعاع قرار میدهد، زیاد گفتهایم، اما آیا میدانید به خاطر كار چند شیفتی روزانه، مردان دیگر پدر نیستند و گزاف نگفتهایم اگر بگوییم گاه حتی شوهر هم نیستند.
لطمهای كه فاصله گرفتن مرد از وظایف همسری و پدری به خانواده زده و میزند، كم از مشكلات مادران شاغل نیست.
سوپرمنم كجاست؟
پدر برای كودك، مظهر قدرت و عدالت است و پناهگاهی است كه كودك دوست دارد در سایهاش بیاساید.
یك پدر نمونه، پدری است كه افزون بر آموزش اخلاق و رفتار خوب به فرزندان بتواند روزی خانوادهاش را نیز از راه حلال به دست آورد.
كودك دو سه ماه بعد از تولد كمكم با پدر به عنوان پناهگاه، معلم، رهبر، قانونگذار و قدرت اول خانه آشنا میشود.
از نظر فرزند چهره برجسته خانواده، پدر است و او دوست دارد با پدر خود، همانندی كند.
كودك دردو سه سالگی پدر را بزرگترین شخصیت و عاقلترین افراد میداند. اگر كسی علیه پدرش چیزی بگوید، او از پدر خود دفاع میكند.
از نظر روانشناسان، كودكان 3 تا 6 سال مخصوصا پسر بچهها، پدر را الگوی خود قرار میدهند. او سمبل قدرت است و از نظر بچهها مثل یك ابرانسان میتواند همه مشكلات را ازسر راه بردارد. نبود پدر برای حضور در زندگی كودك در الگوپذیری او خلل ایجاد میكند.
هر چقدر سن كودك بیشتر شود، دید او نسبت به توانمندی و ضمانت پدر بیشتر میشود؛ به طوری كه در سنین نوجوانی مادر را عامل مهر و محبت و پدر را عامل تأمین زندگی میداند.
از حدود 4 سالگی به بعد كودكان اغلب به پدر پناه میبرند و او را پناهگاه خود میداند.
پدر نماینده دنیای خارج كودك است، مركز دانایی و آگاهی است. كودك گمان دارد كه پدرش در همه اصول و قواعد داناست.حتی كودكانی كه نسبت به پدر دید منفی دارند، باز هم درباره پدر تعصب دارند و عقل و فكر او را تحسین میكنند، اما وقتی پدر حوصلهای برای كمك به كودك در دروس و جوابگویی به سوالات او را نداشته باشد این باور چگونه شكل میگیرد؟
الفبای پدر بودن
برای پدر بودن فقط تامین معاش كافی نیست. بلكه یك پدر مناسب از دید روانشناسان خانواده باید مردی باشد با مدیریت صحیح زندگی و تعیین خطمشی آن، تامینكننده نیازهای اعضای خانواده و مسوول تربیت فرزندان. پس اگر شما پدری هستید كه فقط یكی از این وظایف را انجام میدهید، باید گفت فقط یك سوم یك پدر واقعی امتیاز میگیرید.
اگر میخواهید پدر خوبی باشید، واقعا سوپرمن فرزندتان باشید، نه فقط در خیالهایش. وقتی حمایت میخواهد، خود را نشان دهید، وقتی مدرسه تاكید میكند، میخواهد با پدر مذاكره كند، مادر را نفرستید و وقتی در تعطیلات كودك میخواهد از شما درس زندگی بگیرد، سنگ تمام بگذارید. پول درآوردن و آنها را به حال خود رها كردن، كافینیست.