منو اصلی
  صفحه اصلی
  تبلیغات
  تماس با ما
تبلیغات
موسیقی بی کلام
ابزار وب مسترها
  ابزار مجله در وبلاگ
  گوگل پلاس در وبلاگ
  شمارنده مطالب
  پازل وبلاگ
  تولبار حرفه ای
  ابزار پرش به بالا
  ذکر ایام هفته
  استخاره آنلاین
  سخنان بزرگان
  نمایش رتبه گوگل
  وضعیت آب و هوا
  اوقات شرعی
  فونت های زیباسازی
  کدهای زیباسازی فلش
  فال روزانه
  فال حافظ
  فال کلیکی
  فال انبیا
  طالع بینی ازدواج
  طالع بینی هندی
  عشق سنج آنلاین
  موسیقی لایت در وبلاگ
  ساخت موسیقی آنلاین
  ساعت های فلش
  ابزار فرم تماس با ما
  چت روم
  تصاویر تصادفی
  تصاویر زیباسازی
  لودینگ وبلاگ
  جستجوگر گوگل
  تعیین وضعیت یاهو
  ساخت ایمیل آیکون
  تقویم رومیزی
  تغییر شکل موس
  نمایشگر آی پی
  تعبیر خواب
  نمایش تاریخ
  بارش برف در وبلاگ
  پرواز بادکنک در وبلاگ
  پرواز حباب در وبلاگ
  قطرات شبنم در وبلاگ
  ابزار مبدل تاریخ ها
  جملات عاشقانه تصادفی
  جملات تصادفی شریعتی
  حدیث تصادفی
  اس ام اس تصادفی
  دانستنی های تصادفی
  مترجم گوگل
  معرفی وبلاگ به دوستان
  سرویس whois دامنه
  ابزار ار اس اس ریدر
  کد آپلود عکس
  دیکشنری آنلاین
  ساخت صفحات پاپ آپ
  ساخت تصاویر ثابت
  روزنما با مناسبت ها
  لحظه شمار غیبت امام زمان
  کدهای کاربردی
آرشیو قالب ها
لوگو اسپانسر
رپورتاژ ها
  علل اصلی خرابی گیربکس s5 چیست؟
  بروکر آلپاری
  دانستنی های مهاجرت به قبرس شمالی و اروپایی
  خشکسالی کشاورزی در ایران
  استخراج ارز دیجیتال چیست و چگونه انجام می‌شود؟
  پارمیس تولید کننده نرم افزارهای مالی و اداری در ایران
  با بررسی تخصصی دوربین آیفون 15 پرو شناخت کاملی از آن خواهید داشت!
  مهاجرت به قبرس شمالی از طریق خرید ملک
  رفع ارور خطا در بازی خدای جنگ یک
  5 مرحله ایجاد کسب و کار آنلاین
  قبرس، مقصدی ایده آل برای مهاجرت
  كامپوزيت ونير
  فستیوال های قشم
  معرفی نرم افزارهای مالی و حسابداری پارمیس



پنل اس م اس رایگان
صفحه اصلی » ضرب المثل ها » ضرب المثل اگر گاوت خوش خوراك شد سرت را بگذار بخسب

در زمان‌هاي قديم مردي بود كه چهل سالش شده بود و هنوز زن نگرفته بود. كار و بارش چاق بود. گاو زراعتي، گاو شيرده، گله گوسفندي، انبار گندمي، برنجي، اسب، مال و مكنت، اسباب و اثاث خانه، خلاصه همه چيز داشت.

 

اما به هر مجلسي كه مي‌رفت و به هر جا كه مي‌رسيد مردم عوض احوالپرسي به او مي‌گفتند: «خب! كي خدا بخوا عروسي مي‌كني؟ كي مي‌خواي زن بسوني بياييم شيريني بخوريم؟» و از اين حرف‌ها. اينقدر گفتند و گفتند كه مرد بيچاره براي اينكه از شر حرف مردم خلاص بشود رفت و زني گرفت.


اما بختش ياري كرد و زن شكمو و خوش خوراكي گيرش آمد! اين زن عوض اينكه به كارهاي خانه برسد و جارو كند و لباس بشورد و غذا بپزد سه چهار تا جيب به لباسش دوخته بود و هميشه اين جيب‌ها پر از تنقلك و چيزهاي خوردني بود از صبح كه پا مي‌شد همينطور ماشاالله دهنش رو بود تا ظهر، تازه براي ظهر هم اگر مي‌خواست چيزي بپزد باز از نپخته‌اش مي‌خورد تا بپزد. بعد از ناهار هم همينطور توجيبي‌هاش را مي‌جويد و براي زن‌هاي همسايه حرف مي‌زد تا عصر، شامم مثل ناهار هيچوقت پهلوي شوهرش چيزي نمي‌‌خورد.

 

هرچه شوهر بدبخت اصرار مي‌كرد كه چيزي بخورد مي‌گفت: «خوراكم كجا بود؟ منم خدا مثل بعضي از زن‌ها سيلم كرده».
دو سه سالي گذشت. مرد بيچاره ديد هستي‌اش از دست رفت. گله رفت، دكان رفت، گاوهاي شيرده رفت و انبار گندمي و برنجي به سر سال نمي‌رسد و هرچه بود رفت و در «چه بكنم» دچار شد.


ايندفعه مردم كه به او مي‌رسيدند مي‌گفتند: «ماشاالله؟ عجب زن خوش خوراكي به چنگ آوردي، ده تا دكان آجيل‌فروشي كم‌تونه». به سال چهارمي نرسيده بود كه يك بار ميهماني براشان آمد. مرد زود يك مرغ چاق خريد و سرش را بريد و به زنش داد و گفت: «اين ميهمان براي من خيلي عزيز است يك شام خوبي بپز».

 

تا مرد ايستاده بود يك من برنج از تو خانه آورد و شروع كرد با مردش صحبت كردن و با خودش مي‌گفت: «چه بپزم؟ چه نپزم؟» و همينطور كه داشت برنج پاك مي‌كرد يك مشت هم تو دهنش مي‌ريخت و مي‌جويد. مرد تو فكر رفته بود و نگاه مي‌كرد و با خودش مي‌گفت: «ما يك نفر ميهمان داريم اين زن اين همه برنج را براي كي مي‌خواد؟» زن هم كه داشت برنج پاك مي‌كرد، هم پاك مي‌كرد، هم تند و تند برنج‌هاي خشك را مي‌جويد. مرد، آنقدر اوقاتش تلخ بود كه طاقت نياورد بايستد و رفت.


عاقبت ميهمانشان آمد و موقع شام خوردن شد. مرد دستور شام داد و زن كم خوراك! فوري شام حاضر كرد و خودش رفت كنار. مرد ديد مرغ نصفه است و شام هم شام آن برنج عصري نيست خيلي اصرار كرد به زنش كه: «بيا شام بخور ميهمونمون غريبه نيست». زن هم گفت: «نمي‌تونم بخورم شما بخورين».


ميهمان بدبخت هم كه از قضيه خبر نداشت هي مي‌گفت: «دده بيا شام بخور» مرد ديگر طاقت نياورد رفت و ديگ غذا را آورد. خدا بده بركت، ديگ پر پلو بود و روش هم نصفه مرغ و خورشت بود.
مرد از دق دلش به ميهمانشان گفت: «اين زن بدبخت من هيچ خوراكي نداره!» و به زنش اشاره كرد و گفت: «بيا اين شام ما واسي تو و آن ديگ براي ما!» زن جلو ميهمان چيزي نگفت و از اتاق بيرون رفت.


مرد بيچاره كه از هستي فارغ شده بود چون پيش اهل محل و اطراف آبرو داشت نتوانست زنش را طلاق بدهد و يك دست رختخواب با خودش برداشت و رفت. هرجا كه مي‌رسيد و مي‌ديد كه كسي دارد از زندگي خودش تعريف مي‌كند او مي‌گفت:

«اگه گوت خوش خوراك شد سرت بنه بخوس»
«اگه زنت خوش خوراك شد جلت وردار در رو»

منبع:iketab.com


نوشته شده توسط : مدیر | در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ ساعت ۱۳ :۵۱ : ۱۹


دسترسی سریع
قالب های 3 ستونه
قالب های 2 ستونه
ابزار وبلاگ نویسان
آموزش وبلاگ نویسی
گالری عکس
آپلود عکس
بازی آنلاین
موسیقی لایت
بازی آنلاین

بازی آنلاین 660 بازی
بازی های دخترانه 16 بازی
بازی های ورزشی 97 بازی
بازی های تیراندازی 124 بازی
بازی های فکری 209 بازی
بازی های اکشن 126 بازی
بازی های مسابقه ای 50 بازی
بازی های متفرقه 38 بازی
بازی های محبوب

لینک ها
بک لینک شما در این مکان
کلیه حقوق متعلق به سایت نایت اسکین می باشد © Night-Skin.com 2004 - 2024