می دانی رفیق! همیشه هر انسانی برای خودش یک فانتزی برای زندگی متاهلی خودش دارد. گاهی زیاد دور نیست اما در دسترس هم نیست.
دلم می خواست زنی بگیرم که فارغ از هیاهو های تو خالی امروزه باشد . زنی که از قرتی گری و فمینیسم بازی و دود و حیوان نگه داشتن مبرا باشد. اصلا قاطی این روانپریش بازی ها نشود و بداند تمام این ها از ضعف و عقده و تنهایی است.
وقتی از راه می رسم به استقبالم بیاید و نان سنگک را از دستم بگیرد و لبخندی نثارم کند. دست و صورتی بشویم و چای و قندی در کنارش آماده باشد. از اسرار کاریم هیچ نپرسد و بداند که مرد خانه خسته است. خانه را پناهگاهم کند. بوی خوش غذایش در خانه پیچیده باشد. نگاهش کنم و غم را فراموش کنم.
وقتی غذا می آورد، کلی پرخوری کنم و او از اشتهای مردش لذت ببرد. می خواهم از زحمتش در خانه تشکر کنم. از دستپختش و از صبرش نیز. او را خانم خانه بدانم. هر از گاهی برایش گل بخرم و او خوشحال باشد و گل را دوست داشته باشد.
دلم می خواهد خانواده ام را دوست بدارد و خانواده ی او مرا دوست بدارند. منزل مشترکمان امید خودمان و خانواده هایمان باشد. می خواهم هر از گاهی قهر کند و من نازش را بکشم او با لطافتی زنانه ناز کند اما زود آشتی کند. در خیابان و در زیر باران با من قدم بزند و صدای پایش به من آرامش دهد. اگر خدای نکرده لقمه ای حرام به منزل بیاورم اولین کسی که شماتتم کند او باشد.
راستی می خواهم موقع نماز خواندنش او را با چادر سفیدش تماشا کنم و لذت ببرم. می دانی دوست ندارم زنم بیرون کار کند. نمی خواهم اعصابش خراب شود. هر چه بخواهد از پولی که طبق وظیفه ام به او می دهم تهیه کند.
جمعه ها در خانه کمکش کنم و گاهی برویم چلوکبابی. از فست فود و زندگی فست فودی بیزار باشد. چهره اش لطیف و بی ریا و معصوم باشد. لازم نیست خیلی زیبا باشد. برای زندگی قلب زیبایش را می خواهم. چکمه بلند چرمی نپوشد و سریال های جم را نگاه نکند.
می خواهم به او اعتماد کنم و او نیز به من. شب ها از آرزوهاش بگوید و از امروزش و من با اشتیاق به حرف های او گوش دهم. ذلیل من نباشد و رابطه مان بر اساس انسانیت باشد. نه من او را تربیت کنم! و نه او من را!
هرگز فحش ندهد و اگر من در محیط منزل فحشی به کسی دادم به من تذکر دهد. و اهل غیبت نباشد. هزاران خاطره با هزاران مرد نداشته باشد. می خواهم ناموسم باشد. بداند که آزادی با هرزگی و فساد فرق دارد. می خواهم به او اعتماد کنم و او نیز به من. شب ها از آرزوهایش بگوید و از امروزش و من با اشتیاق به حرف های او گوش دهم. ذلیل من نباشد و رابطه مان بر اساس انسانیت باشد. نه من او را تربیت کنم! و نه او من را!
می خواهم هر جا که مشکلی داشت بعد از خدا اول مرا صدا بزند. اسمم را. و نور امید در قلبش باشم. فرق زن و مرد را بداند. شعر بخواند، کتاب بخواند و گاهی بنشینیم و تفسیر کنیم و گاهی من برایش چایی بیاورم و بداند که بودنش چقدر ارزشمند است.
فرزندانمان را با مهر تربیت کند. به آنها رسیدگی کند اما هرگز قدم زدن زیر باران را با مردش فراموش نکند. در موقع توانگری جلوی ولخرجیم را بگیرد و در موقع سختی کم نیاورد. تنهایی و خلوتمان را داشته باشیم. می خواهم گاهی کودکی کند و من نیز. اما نمی خواهم نمایش عشق به دیگران بدهیم. نمی خواهم در جمع یکدیگر را عشقم و…. صدا کنیم. اسمم به اضافه آقا و اسمش به اضافه خانم. در مهمانی خودمان را به یکدیگر نچسبانیم. بعضی رفتارها متعلق به خلوت است و لاغیر.
خلاصه رفیق ما که پیدا نکردیم. و همچنان عزب ماندیم. نه اینکه خودم تحفه ای باشم ولی به اندازه یک فانتزی حق نوشتن که دارم………… تو هم حق نوشتن داری. راستی فانتزی های تو از همسر آینده ات چقدر به من شبیه است؟