زمین و آسمان کربلا شد وصل با آتش
میان خیمه ها پیچید بی شرمانه تا آتش
به همراه عطش راه تو را از چار سو بستند
تمام سنگها سر نیزه ها و زخم با آتش
تو در یک سوی میدان اشتیاق مرگ هم با تو
و در آن سوی دیگر لشکر و یک کربلا آتش
به جز آتش چه کس می کرد یاری کودکانت را
نمی شد با غریبان گر به صحرا آشنا آتش
و بودی آن چنان تنها که در آن ظهر خون آلود
پی غم خواری تو شعله ور شد هر کجا آتش
نمی پرسی چگونه خواهرت مردانه پیموده است
مسیر خیمه تا گودال و از گودال تا آتش!؟
چه می شد خشک می شد دستهای فتنه آن قوم
همانهایی که می بردند سوی خیمه ها آتش
اشعار ويژه عاشورا, روضه عاشورای حسینی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
مداحی عاشورا, اشعار روز عاشورا
بر روی شــن، جز ردپای ســـرخ خــنـجر نیست
جز نـــغمههایی مانده از آوای پــــرپـــــر نیست
آن ســــو: نگـــــاه مادری بـــیتاب فــــــرزندی
این سو: یتیمی خفته با دستی که دیگر نیست
منبر نشین نیزه است آیا که میخواند…
آیا ظهوری تازه از وحی پیمبر نیست؟!
باد، عاشقانه، مو به مو سر را نوازش کرد
آیا نسیم شعلههای آه خواهر نیست؟!
«ای قطرههای خون، سفیران گلوی تو
باید ببوسم حنجرت را گر چه مادر نیست»
لبهای سر انگار نجوا میکنند آرام:
«خواهر… برو… هر چند این رسم برادر نیست»
خواهر، اسیر شعلهی لبهای تفدیده است
در سایهی آتش، سفر کردن میسر نیست