شعر خوب یا شعر واقعی آن است كه بتواند در درازمدت زنده بماند.
حوزه شمول آن و تاریخ و جغرافیای حیات آن و زیستگاهش وسیع و ماندگار باشد. زود بشكفد و دیر بماند و از مرزها بگذرد و آیندگان هم آن را بخوانند یا بشنوند و از آن لذت ببرند.
شعر خوب یا شعر واقعی باید بتواند از گردنهها و جادههای سنگلاخی و درشتناك و دشت و كوههای زمان بگذرد و بماند.
یعنی نه «شعر روز» بلكه «شعر همیشه». در یك تقسیمبندی كلی میتوان گفت شعر یا سروده منظوم بر دو گونه است: «شعر روز» و «شعر همیشه».
تذكرهها، تراجم احوال شاعران، جُنگها، كشكولهای ادبی و… لبریزند از نظمها و سرودههایی كه روزی روزگاری مخاطب یا مخاطبانی داشتهاند، ولی امروز دیگر هیچ.
شاید فقط ادیبان؛ ادبپژوهان و دانشجویان دانشكدههای ادبیات به سراغ آنها بروند، این دست آثار یا در ذهن و زبان مردم وارد نشده یا این كه به زودی محو و نابود شدهاند؛ نظمها و سرودههای میرا… بعضی سرودهها سر زا سقط میشوند، بعضیها در كودكی میمیرند و بعضیها هم خوشبختانه میمانند، میزیند، پایدارند، با نسلها بزرگ میشوند و به زمان و ابدیت آن میپیوندند مثل شاهنامه فردوسی، مثنوی معنوی و غزلهای مولانا، مثل غزلیات سعدی و آفریدههای نازنین حافظ، مثل بسیاری از شعرهای شاعران معاصر چون نیما، امید، بامداد، فروغ، سپهری و… .
شاعران دهه 40 كه هنوز و انشاءالله همیشه میدرخشند و با حافظه مردم الفت و انس دارند. شعر همیشه شعری است پویا و «فرازمان». شعر زنده، شعری است كه هر چقدر زمان بگذرد باز هم جوان، شاداب، بانشاط و تاثیرگذار خواهد بود.
مولانا از باب طنز و تواضع و شوخی با خود فرمود:
شعر من نان مصر را ماند
شب بدو بگذرد نتانی خورد
ولی میبینیم كه شعر او از پس دیوارههای بلند قرون و اعصار زنده است و حاضر و ناظر و باز به قول خودش:
دیگری گر رفت گو روباك نیست
تو بمان ای آن كه چون تو پاك نیست
حقیقت این است ـ لااقل برای خودم ـ كه مدتهاست شعری یا مجموعهای نخواندهام كه به آن امید ماندگاری و پایداری داشته باشم. بسیاری از سرودهها اعتراف میكنند ما نیامدهایم كه بمانیم. ما مناسبتی هستیم، تاریخ مصرف داریم، سراینده ما این قدرت و این جاهطلبی را نداشته كه ما برای همیشه بمانیم.
ما متاسفانه خیلی زود از این دنیا رخت برخواهیم بست. حقانیت شعر را خود شعر بیان میكند. ماندگاری، بیداری و پایداریاش را خود شعر رقم میزند. شعرهای متكی به خود و شعرهای قائم به ذات. شاعر میمیرد، ولی اگر شعر واقعی گفته باشد شعرش میماند.
یكی از مجموعه شعرهایی كه بیهیچ دودلی به «شعر روز» و نه «شعر همیشه» تعلق دارد؛ «آخرین محل تولدم» سروده خانم غزاله زرینزاده متولد 1358 است كه چند سروده كوتاه و نه خیلی كوتاه را در 60 صفحه در بر میگیرد.
شاعر با صراحت لهجهای مشخص از زندگی و ارتباطات بشری، عاطفی و احساسی سخن میگوید:
مثل پوستی كه از رگههای تنم میریزد / مثل لحظهای كه حادثه تمام میشود / مثل آمدن صبح / مثل رفتن شب / خوابت كردهام / لای...
با زبان سادهای از زندگی میگوید و از لحظات خیلی نزدیك و خیلی خودمانی و پراحساس بشری در چارچوب تكرارها و تكرارها.
بازی با كلمات و ایجاد پارادوكسهای كلامی، شگرد مورد انتخاب شاعر است: لای كیسههای كاهو / هویج كاشتهام / كه گندم سبز شود! / خیال میكند / هنوز اعتصاب به عالم معنا / معنا میدهد به حضورش / كه علم به عمل برنتابد / و جیغ بنفش سبز شود!
شاعر با بیانی طنزآمیز از دانستهها و محفوظات ذهنی خواننده استفاده میكند و در آنها تغییراتی میدهد.
«جیغ بنفش» دكتر هوشنگ ایرانی را كه به ناحق چند دهه است مورد طنز و طعنه بوده وارد شعر خود میكند بیاین كه هیچ لزومی به طرحش وجود داشته باشد. در همین شعر به دنبال «مزه مزه» عبارت «خره خره» را میآورد: كه مزه مزه میكند / خره خره هوا را… .
كه نفهمیدم به چه معنی است و چه حالت و صفت قیدی را نشان میدهد.
قطعات این كتاب عنوان ندارند و با شماره مشخص شدهاند (جمعا 32 قطعه). دایره واژگانی سرودهها محدود است: از همان كلمات كاملا آشنای معمولی، آنگاه كه كلمات متفاوت آورده به شكلی در كنار كلمات دیگر قرار میگیرند كه لنگ میزنند یا معنی ندارند مثلا در قطعه شماره چهار میگوید: باور میكنی / لای این همه كاغذ / غلط این واژه را / صدها بار / به بار میكشم! / و صدها بار / بوسه میزنم / كه بروید دوباره امیدم / قطعالنخاع / لحد و لعب / و شمسالدعا / رعب و رجز…
كه نمیدانم لحد و لعب به چه معنی است؟ آیا مقصودش همان لهو و لعب است؟! شمسالدعا، كدام دعاست؟ رعب و رجز چرا در كنار هم قرار گرفتهاند؟
در آخر سطر پایانی سروده دیگری (13) میگوید: مرد شدهام / و زن را / به زنبورك پوشالی لباست دوختهام...
میدانیم كه زنبورك نوعی توپ بوده و محله زنبوركخانه تهران از این سلاح جنگی قدیم به جا مانده و من نمیدانم چه ارتباطی با لباس مردانه دارد! در جایی میگوید: طور صیاد كه غلط املایی است و كلمه فارسی تور نباید با «ط» نوشته شود.
در قطعه (3) میگوید: به خواب رفتهام / تا تو به روز بلند برآیی / و بر سرم بزنی / افتخار ناشگی شما را نیافتهام…
نمیدانم ناشگی به چه معناست؟
در سرودههای خانم زرینزاده گاه نحوشكنی و فراهنجاریهایی غیرضروری و فارغ از صبغه هنر و زیبایی دیده میشود.
این قطعه كوتاه از یك «رمانس» تا حد زیادی لطیف، دلنشین و عاشقانه با جوهرهای كه در این مجموعه نوعی محوریت دارد، به گمانم میتواند پایانی مطلوب بر این مقال باشد: (قطعه 21)
فكر میكنم/ عشق آغاز میشود!/ دفترم گشوده/ و تو/ لفظی كه ترانهها را / تكرار میكنی… .