نوجوانان گاهی حرف هایی می زنند و طوری از اصول اخلاقی دفاع می کنند که متعجب می شویم اما چرا بر خلاف آن ها عمل می کنند؟
از آن جا که گاهی حرف و عمل نوجوانان متناقض یکدیگر است، برخی از بزرگسالان آنان را به دورویی متهم می کنند. مثلا نوجوانی ممکن است از برادر خود پیش پدر شکایت کند که او بدون اجازه و بی خبر به وسائل شخصی او دست زده و چیزی را برای خود برداشته است. همین نوجوان ممکن است بدون اجازه و بی خبر برخی از وسائلی را که متعلق به خواهر اوست بردارد و ایرادی در این کار نمی بیند. او از پدر خود گله دارد که چرا برادرش را از کاری که می کند منع نمی کند اما اگر خود او را از برداشتن وسائل خواهرش منع کنند به شدت ناراحت می شود. مثال دیگر این است که نوجوان از کثیف بودن خیابان ها یا از تأخیر مأموران جمع آوری زباله شکایت می کند اما خود او ممکن است از جمله کسانی باشد که پوست میوه و تخمه و امثال آن ها را بی محابا در گوشه و کنار کوچه و خیابان می ریزد
به آن چه توصیه میکنید پایبند باشید
به آن چه توصیه، راهنمایی و ارشاد میکنید، خود عملا پایبند باشید. طبیعی است، کسی که خود به صفتی پایبند نیست و عمل نمیکند، در صورتی که آن را به دیگری توصیه کند، مورد پذیرش و مقبول واقع نمیشود. وقتی نوجوان در جریان تربیتی با تعارض و تضاد مواجه می شود و آنچه را به او آموزش داده می شود، چه در کلاس درس و چه در جریان تربیتی والدین، و عکس آن موارد را در عمل والدین و در محیط خویش می بیند، به آن عمل نمی کند. شاید به نوجوان توصیه شود که سیگار برای سلامتی مضر است، اما مشاهده می کند که پدر خانواده اش سیگاری است. به نوجوان خواندن نماز اول وقت سفارش شود، اما اطرافیان او نسبت به نماز سهل انگار باشند.
شاید علاوه بر عادت های قبلی نوجوان یا وجود تضاد در حرف و عمل بزرگسالان که الگوی رفتاری برای نوجوانان هستند، علت این دوگانگی در مرتبط کردن این اصول کلی به موارد مشخص است. نوجوانان تازه بالغ می توانند اصول کلی (نظیر کثیف کردن محیط زندگی کار درستی نیست) را بفهمند اما هنوز تجربه کافی ندارند که این اصول کلی را در عمل روزمره خود به کار گیرند. از این جهت به جای این که مشکل آن ها را ناشی از دوگانگی یا دورویی بدانیم بهتر است آن را نتیجه مشکل ادراکی از یک سو و الگوهای رفتاری پیشین از سوی دیگر، تلقی کنیم.
نوجوانان غالباً فکر می کنند همین قدر که اصول اخلاقی را می فهمند و به زبان و احساس خود از آن دفاع می کنند کافی است و نیازی نیست که حتما در عمل هم به این اصول پایبند باشند.
این طرز فکر و عمل باعث ناراحتی مربیان و والدین می شود و با برخوردهای خشن و یا ملامت کردن آنان مشکل را بزرگ تر و طولانی تر می کنند. جالب این جاست که این گونه رفتار و گفتار از جانب بزرگسالان باعث کم شدن قدر و ارزش خود بزرگسالان و متهم شدن آنان به دورویی از جانب نوجوانان، که به خصوص از نظر عاطفی در خود مرکز بینی نسبتا شدیدی گرفتارند، نیز می شود.
مسئله دیگر این است که توانایی نوجوانان در اندیشیدن درباره خود و افکار خود، جامعه و انتظارات بزرگسالان از آنان، زمینه دیگری برای دوگانگی را فراهم می آورد و آنان خود را به گونه ای نشان می دهند که ممکن است واقعا چنان نباشند. مثلا برخی از نوجوانان ممکن است واقعا از برنامه های مدرسه و رفتارهایی که در آن جا با آنان می شود واقعا ناراضی باشند اما چهره دیگری از خود نشان دهند و هیچ وقت از مدرسه و دبیران، به خصوص به خود آنان، اظهار نارضایتی نکنند.
همین طور برخی دیگر ممکن است از والدین خود واقعا ناراضی باشند ولی هرگز جرأت ابراز آن را نداشته باشند، زیرا فکر می کنند که والدین و اولیای مدرسه اساساً حق اعتراضی برای آنان و افکار و احساساتشان نمی شناسند. نتیجه چنین وضعیتی این می شود که آنان وجود خود را انکار کنند و به جای رشد سالم شخصیت و بیان صریح خود، دورویی پیشه کنند و تا مدت ها مشکل اصلی خود را ابراز نکنند.
منبع : تبیان